بهشت حقیقت...

چشم ها را باید شست ..جور دیگر باید دید..

بهشت حقیقت...

چشم ها را باید شست ..جور دیگر باید دید..

سلام.
ما چند جوان تازه کار در فضای مجازی هستیم که تا حالا فعالیت هامون تو فضای حقیقی جامعه و خانواده انجام می شد.
تصمیم گرفتیم رنگی از حقیقت رو به این فضای مجازی نشون بدیم...
حقیقتی که سبک زندگی مون رو می سازه...
دست یاری تمامی مخاطبان مون رو به گرمی می فشاریم.
شما می تونید با ارائه ی نظرات تون ما رو در بهتر کردن مطالب مون یاری بدید...

ما عاشق محمد(ص)،دین محمد و خدای محمد (ص) هستیم

برای دیدن مطالبی با تنوع موضوعی بیشتر به وبلاگ دیگر گروه محبان الرضا (ع) با آدرس
shamimetoos.mihanblog.com
مراجعه کنید.

کاری از گروه فرهنگی و هیئت محبان الرضا (ع)

بهشت حقیقت...
نویسندگان
۲۴ دی۰۱:۳۴
سه سال پیش بود که خانمی تماس گرفت و گفت: « پسری 27 ساله دارم؛ خیلی خوشگل و خوش هیکله. پدرش خلبانه؛ ولی چون پسرم علاقه ای به درس خوندن نداشته ادامه تحصیل نداده و حالا با دیپلمی که داره یه شرکت کامپیوتری تو اصفهان و یکی هم تو تهران داره؛ در کل وضع مالیش عالیه...! توی شرکت شون چند تا از مهندسایی که باهاش در ارتباطن پیشنهاد دادن پسرم بره دختری از فامیل شون روبگیره که چند تاشون هم دکتر بودن؛ اما ما گفتیم نه. باید خونواده انتخاب کنن و...»

  

حالا بشنوید از خواسته هاش:
دختری که می خواستیم براش بگیریم، دوست داریم تحصیلات بالا داشته باشه؛ خوشگل و سفید باشه. نه چاق باشه نه لاغر؛ قدشم بلند باشه و خونواده ی خوبی هم داشته باشه و...

خیلی فکر کردم که چی بهش بگم. آخه زنگ زده بود که به عنوان معرف کسی رو بهش معرفی کنم. از طرفی هم شنیده بود که دختر خوب دکتر سراغ دارم...
هرجوری بود درمورد اون خانم دکتره ردش کردم چون می دونستم زیر فوق لیسانس قبول نمی کنه...
اما یه دختر خیلی خوب که فوق لیسانس بود و به تحصیلات اهمیت نمی داد و خونواده ی بسیار خوبی داشت بهش معرفی کردم...
تماس گرفتم و مشخصات رو به خونواده ی دختر خانم دادم ...
چند روزی گذشت و زنگی نزد و خبری نداد...
تا اینکه از طریق خونواده ی دختر، پی گیر مطلب شدم...
گفتند که اون مادر ظاهراً محترم تشریف بردن خواستگاری البته تنها و بدون آقا پسر... 
اما چشم تون روز بد نبینه که این خانم  درمورد عروسی که خانم پسر اولش شده بود ،  شروع کرده بود به بد گفتن ...
کاش مطلب همینجا فیصله پیدا می کرد... خانم خواستگار مشخصاتی که از پسرش به من گفته بودن رو کنار گذاشته و چیزهای دیگه ای درباره ی پسرش به اون خونواده گفته بود و...
خلاصه اینکه آبروی ما رو پیش خونواده ی دختر برد... البته درواقع آبروی خودش رفته بود... چون خونواده ی دختر خانم از دو رو بودن و عدم صداقت این خانم، باخبر شده بودن...
ولی از همه ی اینها گذشته یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده...
چرا دروغ ؟
و چرا این همه سخت گیری در معیارهایی که معلوم نیست کدوم شون برای استحکام بخشیدن به زندگی، تأثیرگذارن!؟
و بدتر از همه اینکه یه مادر چطور می تونه نظر خودش رو درمورد شکل ظاهری و رفتار یه دختر خانم که قرار همسر پسرش باشه، به آقا پسرش تحمیل کنه؟! 
انگار بعضی ها از خواستگاری رفتن واهمه دارن و نمی خوان چند مورد مراسم خواستگاری رو با پسرشون تجربه کنن!... بخاطر همینم هست که اونقدر معیار برای کسی که می خوان باهاش وصلت کنن، لیست می کنن که اصلاً فردی رو با اون همه مشخصات، یکجا پیدا نمی کنن... 

و نهایتاً به این نتیجه می رسن که باید یه عروس سفارشی بِدَن براشون بسازن!!!...

دوست شما | ۲۴ دی ۹۳ ، ۰۱:۳۴

ازدواج

خواستگاری

سبک زندگی

سبک زندگی در ازدواج

صداقت

صداقت در ازدواج

عروس سفارشی

معیارهای ازدواج

معیارهای دست و پاگیر در ازدواج

نظرات  (۲)

۲۴ دی ۹۳ ، ۲۰:۲۳ 【بے נڵ】
جالب بود : )
پاسخ:
ان شاء الله که در عمل کردمون اثر بذاره!
ان شاءالله معیارهامون عقلانی و خدایی باشه نه نفسانی و شیطانی
پاسخ:
ان شاء الله...
ای کاش عاقبت اندیش باشیم نه سطحی نگر...