بهشت حقیقت...

چشم ها را باید شست ..جور دیگر باید دید..

بهشت حقیقت...

چشم ها را باید شست ..جور دیگر باید دید..

سلام.
ما چند جوان تازه کار در فضای مجازی هستیم که تا حالا فعالیت هامون تو فضای حقیقی جامعه و خانواده انجام می شد.
تصمیم گرفتیم رنگی از حقیقت رو به این فضای مجازی نشون بدیم...
حقیقتی که سبک زندگی مون رو می سازه...
دست یاری تمامی مخاطبان مون رو به گرمی می فشاریم.
شما می تونید با ارائه ی نظرات تون ما رو در بهتر کردن مطالب مون یاری بدید...

ما عاشق محمد(ص)،دین محمد و خدای محمد (ص) هستیم

برای دیدن مطالبی با تنوع موضوعی بیشتر به وبلاگ دیگر گروه محبان الرضا (ع) با آدرس
shamimetoos.mihanblog.com
مراجعه کنید.

کاری از گروه فرهنگی و هیئت محبان الرضا (ع)

بهشت حقیقت...
نویسندگان

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سبک زندگی در ازدواج» ثبت شده است

۱۲ بهمن۰۰:۴۸
یکی دو تا خواستگار خوب با موقعیت نسبتاً مناسب داشت؛ اما به دلایلی با هیچ کدوم شون ازدواج نکرده بود؛ تا اینکه محمد به خواستگاریش اومد. لیسانس هوافضا داشت اما چون کار درست و حسابی گیرش نیومده بود، رو مینی بوس مردم کار میکرد؛ پسر باحیا و چشم پاکی بود؛ چهره ی خیلی معمولی داشت ولی به نظر می اومد نوری تو صورتشه که همون نور، قیافه اش رو دلنشین کرده بود...
با اینکه شرایط مادی مناسبی نداشت و از نعمت پدر محروم بود و باید یه جورایی هوای مادر و خواهراش رو داشته باشه ولی ایمان و دل نازکی که داشت، دل زهرا رو برده بود... و با مشورت بابا و مامانش تصمیم گرفته بود بهش جواب مثبت بده.


بالاخره روز بله برون اومد و با یه مهریه ی ساده که یک سکه ی طلا بود، صیغه ی محرمیت خوندن و قرار شد دو هفته ی بعد، برن محضر و رسماً عقد دائم کنن...
...
...
چند روز از عقدشون می گذشت و بخاطر روی گشاده و چهره ی همیشه خندان  
دوست شما | ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۸
۲۶ دی۰۰:۰۳

یه شب سر سفره بود که مامانش بهش گفت کارات رو  ردیف کن دو روز دیگه می خوایم بریم خواستگاری...

حسین که خیلی خوشحال شده بود پرسید: پس بالاخره پیدا شد. خدایا شکرت! حالا کی معرفی کرده؟ مطمئنید که دختر خوب و باایمانیه؟ ...

مامانش که از سؤالای پشت سر پسر، گیج شده بود، گفت : یکی از دوستام که خیلی آدم مطمئنیه معرفی شون کرده. ظاهراً یکی از فامیلای نزدیک شون. اون که خیلی تعریف دختر و خونواده اش رو کرد. 



حسین گفت: شرایط الآن زندگی و کارم رو بهشون گفتید؟

مادر جواب داد: آره. خیالت راحت؛ باباش گفته همینکه بدونم پسر، باایمان باشه و اهل کار کردن و  کسب روزی حلال، اجازه میدم بیان خواستگاری. حالا اینکه دختر و پسر حرف بزنن و به نتیجه برسن یا نه، به خودشون مربوطه ...

پسر، یه نفس عمیقی کشید و کنار سفره ی غذا، به سجده افتاد...

دوست شما | ۲۶ دی ۹۳ ، ۰۰:۰۳
۲۵ دی۰۰:۰۵

چشماشون رو شسته بودن تا بتونن دنیا رو بهتر و زلال تر ببینن...

پسر با سختی و بی پدری بزرگ شده بود؛ درس خون بود و تونسته بود تا فوق لیسانس یکی از رشته های مهندسی پیش بره؛ حالا که جواب کنکور دکتریش اومده بود، همه از خوشحالی تو پوست خودشون نمی گنجیدن... آخه بعد از کنکور، یه ضرب یکی از شاخه های مهندسی قبول شده بود و بعد هم بلافاصله تو رشته ی دلخواهش فوق لیسانس درس خوند و حالا هم که بدون هیچ فاصله ای دکتری رشته خودش رو قبول شده و داره پله های موفقیت رو به خوبی بالا میره. البته فعلاً سربازی نرفته ولی خدا بزرگه ان شاء الله کارای سربازیش هم بعد از پنج سال دیگه باید پی گیری کنه...



پسر که تنها هنرش درس خوندن نبود، تو دوران دانشجویی تونسته بود با کارای نیمه وقتی که مرتبط با رشته تحصیلیش انجام داده بود، یه پس انداز کمی داشته باشه؛...

دوست شما | ۲۵ دی ۹۳ ، ۰۰:۰۵
۲۴ دی۰۱:۳۴
سه سال پیش بود که خانمی تماس گرفت و گفت: « پسری 27 ساله دارم؛ خیلی خوشگل و خوش هیکله. پدرش خلبانه؛ ولی چون پسرم علاقه ای به درس خوندن نداشته ادامه تحصیل نداده و حالا با دیپلمی که داره یه شرکت کامپیوتری تو اصفهان و یکی هم تو تهران داره؛ در کل وضع مالیش عالیه...! توی شرکت شون چند تا از مهندسایی که باهاش در ارتباطن پیشنهاد دادن پسرم بره دختری از فامیل شون روبگیره که چند تاشون هم دکتر بودن؛ اما ما گفتیم نه. باید خونواده انتخاب کنن و...»

  

حالا بشنوید از خواسته هاش:
دختری که می خواستیم براش بگیریم، دوست داریم تحصیلات بالا داشته باشه؛ خوشگل و سفید باشه. نه چاق باشه نه لاغر؛ قدشم بلند باشه و خونواده ی خوبی هم داشته باشه و...
دوست شما | ۲۴ دی ۹۳ ، ۰۱:۳۴