بهشت حقیقت...

چشم ها را باید شست ..جور دیگر باید دید..

بهشت حقیقت...

چشم ها را باید شست ..جور دیگر باید دید..

سلام.
ما چند جوان تازه کار در فضای مجازی هستیم که تا حالا فعالیت هامون تو فضای حقیقی جامعه و خانواده انجام می شد.
تصمیم گرفتیم رنگی از حقیقت رو به این فضای مجازی نشون بدیم...
حقیقتی که سبک زندگی مون رو می سازه...
دست یاری تمامی مخاطبان مون رو به گرمی می فشاریم.
شما می تونید با ارائه ی نظرات تون ما رو در بهتر کردن مطالب مون یاری بدید...

ما عاشق محمد(ص)،دین محمد و خدای محمد (ص) هستیم

برای دیدن مطالبی با تنوع موضوعی بیشتر به وبلاگ دیگر گروه محبان الرضا (ع) با آدرس
shamimetoos.mihanblog.com
مراجعه کنید.

کاری از گروه فرهنگی و هیئت محبان الرضا (ع)

بهشت حقیقت...
نویسندگان

۹ مطلب با موضوع «سبک زندگی اسلامی :: سبک زندگی در ازدواج :: عقد و عروسی» ثبت شده است

۳۰ تیر۲۰:۲۵
جت الأسلام قرائتی

یک کارت عروسی ، از یک دختر خانمی دستم رسید ، از بس جذب این کارت شدم کارتشو با خودم قم آوردم .

جریان کارت دعوت ؛ یکی از شخصیت های محترم تبریز دخترش رو ، عروس می کنه و بعد توی کارت عروسیش می نویسه که ، بسمه تعالی دوشیزه فلانی و آقای فلانی به ازدواج هم در آمدند. بنا داشتیم جشن با شکوهی بگیریم . شما را هم دعوت کنیم ، اما تصمیم گرفتیم بودجه جشن را بدهیم به یک خواهر و برادر و آنها هم ازدواج کنند. بنابراین جشنی نداریم . این کارت جهت اطلاع بود ، که بدانید ازدواج انجام شد . گرچه از دیدارتان محرومم! ولی ، امیدوارم این عمل خدا پسندانه را بپذیرید و تایید کنید.




اگر یک سال تشریفات ازدواج رو ، تو ایران کم بکنیم... هیچ دختر و پسری بی زن و بی شوهر نمی مونند و اگر یک سال پول هایی که تو ساختمون ها خرج دکور سازی می شه رو کم بکنیم... بی خونه ای تو ایران نمی ماند . قضاوت با فطرت پاکتان و پاک دلان نه اینکه ببینیم "مردم چه می گویند؟!!!"
دوست شما | ۳۰ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۵
۱۶ ارديبهشت۰۰:۰۵


از جمله نکات مهم زندگی حضرت فاطمه(س) ازدواج آن حضرت بود. ایشان خواستگارانی بسیار در میان صحابه داشت که از نظر مالی در رتبه های بالایی قرار داشتند اما رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شد و گفت:ای محمد! خدا بر تو سلام می رساند و می فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است.

و فاطمه(س) و پیامبر(ص) و اگر بهتر بگوییم خداوند تبارک و تعالی، علی(ع) را که جوانی  سرشار از ایمان و تعهد بود انتخاب کردند...

...قرار بود ماحصل این ازدواج حسن(ع) و حسین(ع) و زینب(س) وام کلثوم(س) باشند که هرکدام چون نوری در آسمان ولایت بدرخشند و راه زندگی ارادتمندانشان را به سوی خداوند روشن کنند...

قرار بود ازدواج علی(ع) و فاطمه(س) الگویی شود برای شیعیانشان تا ابد.در روایاتی نقل شده است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: اگر علی نبود،

دوست شما | ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۵
۲۸ فروردين۰۲:۰۲

عجب دورانی بود چند ماهی که درعقد هم بودیم...!
تفریح مون رفتن به گلزار شهدای گمنام محله ی پدرم بود و ...
یادمه یه دفعه هم با هم به حرم امام خمینی (ره) سری زدیم و با یه ساندویچ از تو پذیرایی کردم...
تو ماه رمضان هم یه شب به مسجد ارگ رفتیم و آخر مجلس، با هم چند سیخ دل و جگر خوردیم...
تو این مدت، کلاً یه بار بردمت رستوران... اونم نه یه جای مجلل و ...
یه رستوران نزدیک بازار تهران... ( به قول بعضیا! باکلاس نبود اما غذای خوبی داشت)
کلاً تو دوران عقدمون، هر وقت خواستم به چیزی مهمونت کنم، به بهونه ی رژیم، ساده ترین چیز رو انتخاب می کردی و بخاطر همن هم کلی تشکر می کردی...
...
...

هم خوش به حالم و هم بد به حالم...
خوش به حالم که همسری با قناعت و بامحبت مثل تو دارم...
و بد به حالم که هیچ وقت نتونستم از تو قدردانی کنم...
و فداکاری های تو رو به هیچ شکلی نمی تونم بیان کنم...
دوستت دارم همسرم...
...
...
دوست شما | ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۲
۲۷ فروردين۱۶:۰۴
ظهر نیمه ی شعبانه...
دارن اذان ظهر رو میگن و ...
منم که تازه به تو محرم شدم، دلم قرار نداره...
انگار منتظرم تا دیگران برای چند دقیقه ما رو تنها بذارن تا دستام رو تو دستات بگیری و بهم آرامش بدی...
چه کنم که اینطور دلم آروم میشه...
اینطوره که حس می کنم تکیه گاهم رو پیدا کردم و باهاش به آرامش می رسم...
اما...
همینکه دیگران از اتاق عقدمون خارج شدن، پرسیدی؟
قبله کدوم طرفه؟
نماز اول وقت رو از دست ندیم.......
...
...
اینجا بود که فهمیدم از تو عقبم و واقعاً نیاز دارم که دستم رو بگیری...
دستم رو بگیری و با خودت بالا ببری...



دوست شما | ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۰۴
۰۳ اسفند۰۱:۰۷

دیروز قبل از ظهر بود که برنامه ای جالب از شبکه ی پنج سیما، توجهم رو جلب کرد؛ صحبت از احکام مرتبط با ازدواج بود؛ درمورد دوران نامزدی و همچنین عقد موقت و احکام این دو بحث شد و مطالب جالبی رو کارشناس برنامه، مطرح کردن...

برنامه ی « تا نیایش » که هر روز بعد از ساعت 11 صبح در شبکه ی پنج سیما شروع میشه، ظاهرً روزای شنبه ی خودش رو به بیان احکام مختلفی که درباره ی ازدواج وجود داره، اختصاص داده؛ از شما عزیزان دعوت می کنم این برنامه رو ببینید تا از احکام چیزایی که باید اطلاع داشته باشیم، مطلع بشیم. 

فقط این رو بگم که از سؤالاتی که از کارشناس برنامه میشد متوجه شدم که در بعضی زمینه های مرتبط با ازدواج، چقدر اطلاعات برخی از اقشار جامعه کمه و چقدر باید تو این زمینه کار بشه....!!!

دوست شما | ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۰۷
۱۳ بهمن۰۰:۰۱

فردا شب از راه رسید و محمد و خانواده اش برای برنامه ریزی عروسی زهرا و محمد ، به خونه ی زهرا  رفتن ...

بابای زهرا که تو این مدت، کاملاً با وضعیت مالی خانواده ی محمد و وضعیت کاری محمد، آشنا شده بود و از طرفی هم علاقه ی دخترش رو به این جوان با ایمان و خوش اخلاق دیده بود، بدون هیچ مقدمه ای گفت: از نظر من و خانمم، طولانی شدن دوران عقد بچه ها، خیلی درست نیست؛ خوبه کاری کنیم که این دو تا هر چه زودتر برن سر خونه زندگی شون...


مامان زهرا، حرف پدرش رو ادامه داد : ما می خواستیم برای زهرا جون و آقا محمد، جهیزیه ی کاملی رو تهیه کنیم و اونا بفرستیم سر خونه زندگی شون... اما فکر دیگه ای کردیم که شاید عاقلانه تر باشه...

تصمیم گرفتیم اختیار پولی رو که می خواستیم باهاش جهیزیه بخریم، به خود زهرا جون و آقا محمد بدیم تا برای خودشون هر جور که می خوان زندگی شون رو اداره کنن...

دوست شما | ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۱
۱۲ بهمن۰۰:۴۸
یکی دو تا خواستگار خوب با موقعیت نسبتاً مناسب داشت؛ اما به دلایلی با هیچ کدوم شون ازدواج نکرده بود؛ تا اینکه محمد به خواستگاریش اومد. لیسانس هوافضا داشت اما چون کار درست و حسابی گیرش نیومده بود، رو مینی بوس مردم کار میکرد؛ پسر باحیا و چشم پاکی بود؛ چهره ی خیلی معمولی داشت ولی به نظر می اومد نوری تو صورتشه که همون نور، قیافه اش رو دلنشین کرده بود...
با اینکه شرایط مادی مناسبی نداشت و از نعمت پدر محروم بود و باید یه جورایی هوای مادر و خواهراش رو داشته باشه ولی ایمان و دل نازکی که داشت، دل زهرا رو برده بود... و با مشورت بابا و مامانش تصمیم گرفته بود بهش جواب مثبت بده.


بالاخره روز بله برون اومد و با یه مهریه ی ساده که یک سکه ی طلا بود، صیغه ی محرمیت خوندن و قرار شد دو هفته ی بعد، برن محضر و رسماً عقد دائم کنن...
...
...
چند روز از عقدشون می گذشت و بخاطر روی گشاده و چهره ی همیشه خندان  
دوست شما | ۱۲ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۸
۰۳ بهمن۰۰:۰۱
لباس عروسی رو که دیشب تو عروسیش، پوشیده بود توی جعبه اش گذاشت و یه جایی تو کمد دیواری اقاقش جاداد....
عروسی پر خرجی داشت و شوهرش فقط دو میلیون تومن برای لباسی که یه شب می خواست بپوشه، پول داده بود؛ چه فایده که این لباس دیگه به دردش نمی خود... پشیمون بود... به همسرش گفت کاش اینهمه پول برای یه لباسِ یه شبه نمی دادیم! همسرشم به شوخی گفت : می خوای ماهی یه بار یه جشن بگیریم و شما این لباس رو بپوش تا چند دفعه ازش استفاده کرده باشی!... 
 
چند هفته گذشت... داشت با یکی از دوستاش تلفنی صحبت می کرد... متوجه شد که دوست عقد کرده اش،دو هفته دیگه عروسیشه؛ دوستش بهش گفت: وضع مالی شوهرم معمولیه و  
دوست شما | ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۱
۲۶ دی۰۰:۰۳

یه شب سر سفره بود که مامانش بهش گفت کارات رو  ردیف کن دو روز دیگه می خوایم بریم خواستگاری...

حسین که خیلی خوشحال شده بود پرسید: پس بالاخره پیدا شد. خدایا شکرت! حالا کی معرفی کرده؟ مطمئنید که دختر خوب و باایمانیه؟ ...

مامانش که از سؤالای پشت سر پسر، گیج شده بود، گفت : یکی از دوستام که خیلی آدم مطمئنیه معرفی شون کرده. ظاهراً یکی از فامیلای نزدیک شون. اون که خیلی تعریف دختر و خونواده اش رو کرد. 



حسین گفت: شرایط الآن زندگی و کارم رو بهشون گفتید؟

مادر جواب داد: آره. خیالت راحت؛ باباش گفته همینکه بدونم پسر، باایمان باشه و اهل کار کردن و  کسب روزی حلال، اجازه میدم بیان خواستگاری. حالا اینکه دختر و پسر حرف بزنن و به نتیجه برسن یا نه، به خودشون مربوطه ...

پسر، یه نفس عمیقی کشید و کنار سفره ی غذا، به سجده افتاد...

دوست شما | ۲۶ دی ۹۳ ، ۰۰:۰۳